شوخی با دختر همسایه
یه روز من و دختر همسایمون داشتیم میرفتیم مهد کودک،توی راه با هم بازی میکردیم که یه دفعه اون دست منو گرفتو دور خودش چرخوند (البته خیلی زور زد!) بعد منم با خودم گفتم بزار یکمی پز بدیم!دستاشو گرفتمو با کل زورم دور خودم چرخوندم که یک دفعه دستاش از دستم در رفت
بیچاره پرت شد زمینو دستو پاش زخم شد
نمیدونم از داغونی شانس من بود چی بود که همون لحظه دختر/خواهر/خانم مربی پیداش شد
داد زد چیکارش داری ولش کن میرم به خانم مربی میگم
منم هنگ کرده بودم فقط نگاه میکردم اومد دست دختر همسایه مارو گرفتو رفت
منم از ترسم مهد نرفتم برگشتم پشت خونمون قایم شدم یه یک ساعتی که مامانم دیدم گفت اونجا چی میکنی که یادم نمیاد چه بهونه ای واسش در کردمو رفتم تو خونه!
اون روز حال روحی خیلی خرابی داشتم خخخخ اخه روز به اون عشقولانه ایرو خراب کرده بودم!
روز بعدش که رفتم مهد دختر همسایه باهام حرف نزد!منم دپرس شده بودم با کسی حرف نمیزدم